۳۴
یونگی: خسته ای؟
ا/ت: نه چیزی شده؟
یونگی: میخوام باهات حزف بزنم
ا/ت: بگو میشنوم
یونگی: شاید یه مدت نباشم
ا/ت:یعنی چی؟
یونگی: چیکار کنم دیگه سفر کاریه یه قرارداد مهم هست
ا/ت: برای من توضیح
یونگی: زودبرمیگردم
ا/ت: کی میخوای بری؟
یونگی: فردا
ا/ت: به این زودی؟
یونگی: اره
ا/ت: چرا دیر بهم گفتی
یونگی: ببخشید
ا/ت: من خستم میرم بخوابم
یونگی: توت فرنگی نخوردی؟
ا/ت: نمیخوام
یونگی: باشه برو یه اتاق دیگه بخواب من میخوام وسایلمو جمع کنم
چیزی بهش نگفتم و رفتم تو یه اتاق نشسته خوابم برد
چند ساعت بعد
با یه صدایی از خواب بیدار شدم و رفتم از اتاقم بیرون دیدم یونگی داره میره سریع رفتم سمتش
ا/ت: یونگی
یونگی: جانم
ا/ت: داری میری؟
یونگی: اره
رفتم بغلش کردم
یونگی: بیدارت کردم
ا/ت: نه قول بده زود برگردی
یونگی: قول میدم
ا/ت:یونگی اینجا فقط من منتظرت نیستم یه کوچولو دیگه هم منتظرته پس سریع برگرد
یونگی: چشم
ا/ت: مراقب خودت باش
یونگی: توهم همینطور
ا/ت: 🙂
یونگی:خب من میرم
ا/ت: بزار تا فرودگاه باهات بیام
یونگی: نه عزیزم سرده چرا بیای؟
ا/ت: من حاضرم برای یه دقیقه بیشتر دیدنت جونمو بدم
یونگی: نه عزیزم خونه استراحت کن بعد برو خونه یکی بمون تنها خونه نباشیا
ا/ت: باشه خدافظ
یونگی: خدافظ
چند روز بعد
اجوما: خانم
ا/ت: بله
اجوما: اقا کی برمیگرده؟
ا/ت: فردا
اجوما:میشه من امروز زودتر برم بچه ها برگشتن میخوام ببینمشون
ا/ت: باشه عزیزم برو
اجوما: خیلی ممنون خانم شما هم تنها نمونید خدافظ
ا/ت: خدافظ
یک ساعت بعد
داشتم تلویزیون میدیدم بلند شدم رفتم یه لیوان اب خوردم سرم گیج رفت لیوان از دستم افتاد
ا/ت: اجوماا
وایی اجوما که رفته
سریع رفتم گوشیمو برداشتم زنگ زدم به یومی
یومی: سلام عشقم
ا/ت: یومی بیا حالم خوب نیست
یومی: چیشده فدات شم
ا/ت: سریع بیا
گوشیو قطع کردم
داشتم از سر دردمیمردم که چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم
یومی
یومی: ا/ت ا/ت
سونهو: چیشده عزیزم
یومی: ا/ت بود گفت حالش خوب نیست
سونهو: بیا بریم سریع یونگی هم رفته سفرکاری سریع بریم
یومی: باشه
چند دقیقه بعد
سریع رسیدیم خونه ا/ت
یومی: زنگ بزن به یونگی بگو رمز در چنده؟
سونهو: رمز در من بلدم صبر کن
یومی: باز شد؟
سونهو: اره
رفتیم داخل
دیدم ا/ت افتاده رو زمین
یومی: ا/ت عزیزم پاشو سونهو بیا سریع بریم بیمارستانن
سونهو: بریم
*تو راه
ا/ت: من کجام؟
یومی: ا/ت منم داریم میریم بیمارستان
ا/ت: کی میرسیم دارم میمیرم
یومی: اروم باش تحمل کن الان میرسیم
سونهو: رسیدیم
دو ساعت بعد
*پشت اتاق عمل
یومی: فکر نمیکردم پشت اتاق عمل صبر کردم سخته دارم از استرس میمرم مگه دکتر نیستی؟
سونهو: من دکتر این بخش نیستم بیا بشین
یومی: نزدیکه دو ساعته چرا تموم نمیشه
#فیک
#سناریو
ا/ت: نه چیزی شده؟
یونگی: میخوام باهات حزف بزنم
ا/ت: بگو میشنوم
یونگی: شاید یه مدت نباشم
ا/ت:یعنی چی؟
یونگی: چیکار کنم دیگه سفر کاریه یه قرارداد مهم هست
ا/ت: برای من توضیح
یونگی: زودبرمیگردم
ا/ت: کی میخوای بری؟
یونگی: فردا
ا/ت: به این زودی؟
یونگی: اره
ا/ت: چرا دیر بهم گفتی
یونگی: ببخشید
ا/ت: من خستم میرم بخوابم
یونگی: توت فرنگی نخوردی؟
ا/ت: نمیخوام
یونگی: باشه برو یه اتاق دیگه بخواب من میخوام وسایلمو جمع کنم
چیزی بهش نگفتم و رفتم تو یه اتاق نشسته خوابم برد
چند ساعت بعد
با یه صدایی از خواب بیدار شدم و رفتم از اتاقم بیرون دیدم یونگی داره میره سریع رفتم سمتش
ا/ت: یونگی
یونگی: جانم
ا/ت: داری میری؟
یونگی: اره
رفتم بغلش کردم
یونگی: بیدارت کردم
ا/ت: نه قول بده زود برگردی
یونگی: قول میدم
ا/ت:یونگی اینجا فقط من منتظرت نیستم یه کوچولو دیگه هم منتظرته پس سریع برگرد
یونگی: چشم
ا/ت: مراقب خودت باش
یونگی: توهم همینطور
ا/ت: 🙂
یونگی:خب من میرم
ا/ت: بزار تا فرودگاه باهات بیام
یونگی: نه عزیزم سرده چرا بیای؟
ا/ت: من حاضرم برای یه دقیقه بیشتر دیدنت جونمو بدم
یونگی: نه عزیزم خونه استراحت کن بعد برو خونه یکی بمون تنها خونه نباشیا
ا/ت: باشه خدافظ
یونگی: خدافظ
چند روز بعد
اجوما: خانم
ا/ت: بله
اجوما: اقا کی برمیگرده؟
ا/ت: فردا
اجوما:میشه من امروز زودتر برم بچه ها برگشتن میخوام ببینمشون
ا/ت: باشه عزیزم برو
اجوما: خیلی ممنون خانم شما هم تنها نمونید خدافظ
ا/ت: خدافظ
یک ساعت بعد
داشتم تلویزیون میدیدم بلند شدم رفتم یه لیوان اب خوردم سرم گیج رفت لیوان از دستم افتاد
ا/ت: اجوماا
وایی اجوما که رفته
سریع رفتم گوشیمو برداشتم زنگ زدم به یومی
یومی: سلام عشقم
ا/ت: یومی بیا حالم خوب نیست
یومی: چیشده فدات شم
ا/ت: سریع بیا
گوشیو قطع کردم
داشتم از سر دردمیمردم که چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم
یومی
یومی: ا/ت ا/ت
سونهو: چیشده عزیزم
یومی: ا/ت بود گفت حالش خوب نیست
سونهو: بیا بریم سریع یونگی هم رفته سفرکاری سریع بریم
یومی: باشه
چند دقیقه بعد
سریع رسیدیم خونه ا/ت
یومی: زنگ بزن به یونگی بگو رمز در چنده؟
سونهو: رمز در من بلدم صبر کن
یومی: باز شد؟
سونهو: اره
رفتیم داخل
دیدم ا/ت افتاده رو زمین
یومی: ا/ت عزیزم پاشو سونهو بیا سریع بریم بیمارستانن
سونهو: بریم
*تو راه
ا/ت: من کجام؟
یومی: ا/ت منم داریم میریم بیمارستان
ا/ت: کی میرسیم دارم میمیرم
یومی: اروم باش تحمل کن الان میرسیم
سونهو: رسیدیم
دو ساعت بعد
*پشت اتاق عمل
یومی: فکر نمیکردم پشت اتاق عمل صبر کردم سخته دارم از استرس میمرم مگه دکتر نیستی؟
سونهو: من دکتر این بخش نیستم بیا بشین
یومی: نزدیکه دو ساعته چرا تموم نمیشه
#فیک
#سناریو
- ۳۲.۲k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط